بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين . . . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
و ما كان المؤمنون لينفروا كافة فلو لا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون (1) .
قال اميرالمؤمنين عليه السلام : ان من احب عباد الله اليه عبدا اعانه الله على نفسه . . . ( 2 )
اين خطبه را كه البته من قسمتى از آن را براى شما خواندم مخصوصا خواندم , چون در نظر دارم جمله هايى از اين خطبه را براى شما توضيح و تفسير كنم , و به علاوه از آن خطب بسيار عالى و لطيف و نورانى اميرالمؤمنين است , از آن جمله ها و كلماتى است كه اگر فرض كنيم كه فقط به عنوان تيمن و تبرك هم بخواهيم بخوانيم و به معنى و تفسير اين كلمات توجهى نداشته باشيم باز شايسته است .
اين خطبه در واقع درباره شرائط عالم دينى است , با اينكه ابتداى خطبه اينچنين نمى فهماند . و علت اينكه ديده نشده است اين خطبه را جزء اوصاف علماء ( البته علماء واقعى اسلامى ) ذكر كنند و بگويند اين خطبه جزء شرايطى است كه يك عالم دينى بايد داشته باشد اينست كه در ابتداى خطبه , عنوانش اين مطلب نيست و جمله هاى اول هم نمى رساند .
ولى اين اوصاف , اوصاف يك عالم دينى اسلامى است , يعنى اسلام آن عالمى را بعنوان يك مرجع دينى مى شناسد كه داراى اين صفاتى باشد كه در اين خطبه بيان شده است .
حالا ما به چه مناسبت آيه : ما كان المؤمنون . . . را كه معروف به آيه ( تفقه ( يا ( نفر ( است با اين خطبه كه درباره اوصاف يك عالم دينى است امشب عنوان كرديم , با اينكه بحث ما درباره خاتميت است ؟ تناسب آن را بايد عرض بكنم .
ما در جلسات قبل اهميت اين مبحث را از جهات مختلف ذكر كرديم , درباره آيه ا ى كه كلمه ( خاتم النبيين ( در آن هست بحث كرديم و بعد آن سؤال بسيار معروف عمومى را طرح كرديم راجع به اينكه چگونه است كه نبوت به يك نقطه معين كه رسيد خاتمه پيدا كرد ؟ چرا نبوت در طول اعصار و قرون ادامه پيدا نكرد ؟ راز تكرار انبياء در قرون گذشته چه بوده است ؟ انبيائى كه مىآمدند برخى از آنها كه چهار پنج تا هم بيشتر نبوده اند مشرع بوده اند , قوانين جديد آورده اند و بعضى ديگر تابع شريعت سابقه بوده اند . با ختم رسالت بايد بپذيريم كه بعد از خاتم الانبياء , ديگر نه فلسفه آمدن پيغمبران تابع وجود دارد و نه فلسفه آمدن پيغمبرى كه شريعت را عوض كند و شريعت جديدى بجاى شريعت سابقه بگذارد .
نمى خواهم امشب آن مسائل را تكرار بكنم , همين مقدار فهرست وار اشاره مى كنم كه رابطه اش با بحث امشب ما روشن بشود .
ما در آن مباحث جزء مطالب و مباحثى كه گفتيم اين بود كه يك تفاوت ميان عصر خاتم الانبياء به بعد و اعصار پيشين اين است كه در اعصار پيشين , بشر دوره اى را طى مى كرد كه ما از نظر علمى نام آن را دوره قبل از بلوغ گذاشتيم . در آن ادوار راه احياء شرايع سابق منحصر بود به اينكه پيغمبرانى كه از طريق وحى , مطالب به آنها القاء شده است بيايند و مطالب را براى مردم روشن بكنند . علم و عالم آنقدر تكامل نيافته بود كه بتواند مواريث انبياء را حفظ كند و زنده نگه دارد و لهذا هيچ كتاب آسمانى غير از قرآن باقى نماند , يگانه كتاب آسمانى كه خودش محفوظ ماند قرآن است . شما غير از قرآن يك . كتاب آسمانى پيدا نمى كنيد كه كسى بتواند از روى قطع و يقين نشان بدهد كه اين همان كتاب است كه آن پيغمبرى كه صاحب اين كتاب است آورده است . بشر قبلى درست حالت بچه مكتبى ها را داشته است كه جزوه الفبا را ضمن اينكه مى خواند پاره پاره مى كند و به دور مى ريزد .
بشر بعد از آن دوره يعنى در دوره خاتميت , لااقل اين خصيصه را داشته كه كتاب آسمانى را كه اصل و مرجع اصلى است حفظ كند , يك سلسله مواريث قطعى از سنن پيغمبر خودش را نيز حفظ كند كه ديگر احتياج به اينكه عده اى از طريق وحى بيايند و بگويند كه آقا شما يك همچو آيات و دستورات آسمانى داشته ايد نباشد , خود بشر از طريق علم و رشد عقلى اينها را نگاه داشته است , ديگر لازم نيست كه يكى بيايد و بگويد كه بر پيغمبر شما يك سوره اى نازل شده است كه كيفيت آن اينست : بسم الله الرحمن الرحيم , قل هو الله احد . . . . اينست كه پيغمبر اكرم فرمود : العلماء ورثة الانبياء ( 3 ) علما جانشينان پيغمبران هستند , در چه قسمت ؟ در اينكه به آنها وحى مى شود ؟ خير , در اينكه حافظ و نگهدارنده مواريث انبياء هستند .
اما يك وظيفه ديگر غير از وظيفه حفظ مواريث انبيا هست كه در اهميت كمتر نيست . آن وظيفه عبارت است از جزئيات را بر كليات منطبق كردن , فروع را بر اصول تطبيق دادن و برگردانيدن كه نام آن ( اجتهاد ( است . چه جمله خوبى دارد محمد اقبال پاكستانى . مى گويد : اجتهاد در اسلام نيروى محركه دين است .
در اين خطبه اى كه خواندم اميرالمؤمنين جمله اى دارد كه بايد بگويم اين جمله ما فوق اينست كه ما براى آن قيمت تعيين بكنيم , و روى اين جهات است كه من مى گويم اين صفات , مخصوص مطلق مؤمنين و متقين نيست . مى فرمايد :
قد نصب نفسه لله سبحانه فى ارفع الامور , خودش را در آن بالاترين درجات قرار مى دهد كه ديگر جائى و مقامى در اسلام بالاتر از آن نيست . آن چه مقامى است ؟ من اصدار كل وارد عليه و تصيير كل فرع الى اصله ( 4 ). هر واردى را ( هر سؤالى كه بر او عرضه بشود ) جواب نداده رد نمى كند , بلكه آن را در اين كارخانه روحى و فكرى خود وارد مى كند و بعد حل كرده , و حل شده آن را صادر مى كند و مى داند كه هر فرعى و شاخه اى را با كدام تنه و ريشه بايد متصل كرد , هر جزئى را به كدام كل بايد برگردانيد . بنابراين بحث ما درباره اين مسأله است كه يكى از فروع مسأله خاتميت است , مسأله ( وظايف و نقش عالم دينى در اسلام ( .
اين مطلب را من بايد براى شما شرح بدهم كه تا توضيح داده نشود مقصود روشن نخواهد شد . هر دينى و از آن جمله اسلام خواه ناخواه به يك فرقه و دسته و گروهى نيازمند است كه آنها علما و دانايان و متخصصان آن دين باشند . همه اديان دنيا يك فرقه و طبقه اى دارند كه آن را به نامهاى مختلف مى خوانند . اينها را يك وقتى كهنه مى گفتند , مسيحيان ( كشيش ) مى گويند كه در قرآن ( قسيس ( معرب آن است . يهوديها در عصر قرآن علماى خود را ( احبار ( مى گفته اند .
آيا اسلام وجود يك طبقه اى را كه آنها عالم دين باشند پذيرفته است ؟ البته پذيرفته است , غير از اين نمى شده است . پس اگر كسى خيال كند كه ما مسلمانيم ولى عالم دينى لازم نداريم , حرف مفت است . دين كارشناس مى خواهد . اگر دينى عالم دينى نداشته باشد جاهلها چيزى از آن دين باقى نمى گذارند . مخصوصا در اسلام از آن جهت كه دين خاتم است علماء و دانشمندان ركن بزرگى به شمار مى روند . بسيارى از وظايف انبياء را در اين عصر علماء بايد انجام دهند . اما يك مطلب هست كه به آن بايد خيلى توجه كرد . بسيارى از شؤون هست كه آن شؤون را اسلام براى علماء دين نپذيرفته است و اگر كسى دقت بكند در آنچه كه اسلام راجع به علماى دين گفته است و آن را با آنچه كه در اديان ديگر است مقايسه كند جزء معجزات اسلام به نظرش خواهد آمد كه چقدر اين دين يك دين منطقى و معقولى است , همين طور كه ساير دستورهايش بر ساير اديان مزيت دارد آنچه هم كه درباره علماء گفته است مزيت دارد , معقول و منطقى است . من اول جنبه هاى منفى قضيه را مى خواهم براى شما عرض كنم .
در بعضى از اديان دنيا علماى دين انحصارا بايد از نژاد مخصوص باشند , يعنى فقط يك نژاد مخصوص حق دارد عالم و مرجع دينى باشد و آن مزاياى عالم دينى را داشته باشد , مثل اينكه مى گويند در قوم يهود فقط اولاد لاوى از اسباط بنى اسرائيل مى توانستند عالم دينى باشند , غير آنها نه . در ايران خودمان در دين زرتشت كه البته از بدعتهاى موبدهاى زردشتى است فقط يك طبقه مخصوصى يعنى خود موبدها و فرزندانشان حق داشتند موبد باشند . مثلا يك نفر كه تاجر است خود يا فرزندش نمى توانستند جزء طبقه موبدها واقع شوند , يا يك بچه نجار و بچه كشاورز . در ايران ساسانى اصولا طبقات مطلقا بسته بوده است , طبقات مقفل بوده است . مثلا جز ارتشى و بچه ارتشى نمى توانسته است ارتشى باشد . اگر احيانا از ساير طبقات يك كسى مى خواست وارد ارتش بشود آنقدر تشريفات داشته كه به ندرت صورت مى گرفته است .
آيا در اسلام يك قوم و طبقه و نژاد بالخصوصى هستند كه فقط آنها مى توانند عالم دينى باشند ؟ نه , اين را ديگر همه كس مى داند . آيا مثلا تنها سادات چون از اولاد پيغمبرند مى توانند عالم و ملاى دين باشند ؟ نه . آيا تنها ملازاده ها و روحانى زاده ها مى توانند ؟ نه . يك بچه دهاتى كه ابا عن جد آباء و اجدادش همه دهاتى و دنبال گاو و خر بوده اند مىآيد تحصيل علوم دينى مى كند و از ديگران پيش مى افتد و بعد مى شود مرجع تقليد . اكثر مراجع تقليد از اين طبقات بوده اند . اتفاقا كم اتفاق افتاده است كه از طبقات اعيان و اشراف و حتى ملازاده ها يك ملا و يك مرجع تقليد حسابى به وجود آمده باشد .
يكى ديگر از جنبه هاى منفى , اسم گذارى است . كمتر افراد به اين مطلب توجه دارند . حتى اسلام براى علماء دينى اسم و عنوان خاصى انتخاب نكرده است با اينكه علماى دين در آن زمانها اسم داشتند : كشيش و قسيس و يا رهبان كه آن زهادشان بودند , احبار كه علماى يهود بودند . اسلام فقط گفت ( عالم ) همان اسمى كه از حقيقت حكايت مى كند . اگر بگوئيد كه اين اسمهائى كه بعدها پيدا شده , اين اسمهائى كه الان هست : شيخ , ملا , آخوند , روحانى چيست ؟ مى گوئيم اينها اسمهائى است كه بعدها خود مردم انتخاب كرده اند . البته نمى خواهيم بگويم بدعت است چون اينها را كسى به قصد اينكه از اسلام است نمى گويد . اگر كسى واقعا خيال كند كه يكى از دستورهاى اسلام اينست كه به يك عالم دينى بايد گفت شيخ يا آخوند يا ملا , اشتباه كرده است . آن جورى كه من فكر مى كنم تا قرن چهارم هجرى و شايد اوائل قرن پنجم , تا چهار قرن پس از پيدايش اسلام ما يك نفر عالم دينى نداريم كه يك اسم مخصوصى براى او گذاشته باشند , مثلا كلمه ( شيخ ) به او اطلاق كرده باشند , فقط از قرن چهارم و پنجم است كه مى بينيم در ميان علماء و فلاسفه و بزرگان كلمه ( شيخ ) بر اكابر علماء اطلاق مى شده است , مثلا شيعه به شيخ طوسى گفت ( شيخ ) يعنى بسيار عالم , كثير العلم , چون اين مرد واقعا بسيار عالم بود . فلاسفه و منطقيين به بوعلى سينا گفتند ( شيخ ) , علماى ادب به عبدالقادر جرجانى گفتند ( شيخ ) , شعرا به سعدى گفتند ( شيخ ) , ديگر بعد شايع شد و به هر طلبه اى هم گفتند ( شيخ ) . لفظ آخوند و ملا تا آنجا كه من تفحص كرده ام تا ده قرن بعد از اسلام به احدى گفته نمى شده است , در زمان صفويه بود كه اين القاب پيدا شد . حتى در معنى اين الفاظ هم بحث است كه آخوند يعنى چه ؟ گفته اند مخفف ( آقا خوانده ) است . ( ملا ) برخى گفته اند تحريف شده ( مولا ) است . من هنوز پيدا نكرده ام كه به يك عالمى قبل از دوره صفويه كلمه آخوند يا ملا اطلاق كرده باشند . لفظ ( روحانى ( كه خيلى جديد الولادة است , معاصر است با خودمان , يعنى با نسل ما . شما در شصت هفتاد سال پيش يعنى قبل از مشروطه يك جا پيدا نمى كنيد كه به علماى دين روحانيين گفته باشند . اين اقتباس از مسيحيت است . مسيحيها روى حساب اينكه در نظر آنها روح از تن , آخرت از دنيا , معنى از ظاهر جدا است , و عالم دينى بايد به اصطلاح تارك دنيا باشد به علماى خودشان مى گفتند روحانيون , و بعد هم اين اصطلاح در ايران ما شايع شد . به هر حال اسلام جزء كارهايى كه نكرده است يكى اينست كه براى علماء دين اسم مخصوص انتخاب نكرده است , همچنانكه لباس مخصوص هم انتخاب نكرده است , يعنى اسلام نگفته است آن عده كه علماى دين اند چون علماى دين اند بايد يك لباس مخصوص داشته باشند .
البته مسلم است كه افرادى كه عمامه به سرشان مى گذارند يا ردا مى پوشند مجموعا با مقايسه با لباس ديگران كه امروز شايع است , لباسشان به لباس پيغمبر اكرم نزديك تر است . اين اختصاص به علماء ندارد , شما هم اگر به قصد اينكه چون پيغمبر اكرم عمامه به سر مى گذاشته است , عمامه بگذاريد و قصد تأسى داشته باشيد , شايد اجر و ثوابى داشته باشيد . اگر كسى خيال كند كه اسلام براى علماى دين يك لباس بخصوصى وضع كرده و گفته است كه چون تو عالم دينى هستى بايد لباسى داشته باشى كه با غير عالم فرق بكند , خير ما در دين يك چنين چيزى نداريم . ما در اخبار و احاديث , باب لباس پوشيدن و كيفيت لباس پوشيدن , آداب و مستحبات آن داريم اما هيچكدام اختصاص به علماء ندارد , اگر يك لباس با كيفيت بالخصوصى مستحب باشد همينطورى كه براى عالم مستحب است براى غير عالم هم مستحب است , و اگر مكروه باشد همان جورى كه براى علما مكروه است براى غير علماء هم مكروه است .
باز از جمله كارهايى كه اسلام درباره علماء دين نكرده است اينست كه در قانون خودش امتياز و استثناء براى عالم دينى قائل نشده است , مثلا نگفته جاهلان چهار ركعت نماز بخوانند و علماء دو ركعت , شما اگر ثروتمند شديد زكات بدهيد و علماء ندهند , شما اگر مالى داشتيد كه خمس به آن تعلق مى گيرد خمس بدهيد و علماء ندهند , در اديان ديگر بوده است , مثلا در دين برهمائى و زردشتى , برهمن و موبد از ماليات دادن معاف بوده اند , ولى اسلام هيچ فرقى ميان عالم و غير عالم نه در مقررات عمومى و نه در مجازاتها قرار نداده است , نگفته است كه اگر فلان گناه را عالم بكند مجازات او از غير عالم كمتر است , حتى در مجازات اخروى مجازات عالم را بيشتر نيز دانسته است , ولى در دنيا فرقى ندارد . حق فهم و تفسير و تخصص منحصر به طبقه معينى نيست , بلكه شرط آن را علم و صلاحيت فنى دانسته است . در بسيارى از اديان , شما تشريفاتى را مى بينيد براى مولود يا مرده يا ذبيحه يا معبد و يا عروسى كه اين تشريفات اختصاص به روحانيون دارد . فرضا آنكه بايد به گوش بچه نوزاد دعا بخواند منحصرا بايد مثلأ كاهن باشد , روحانى باشد , يا آنكه نامگذارى مى كند روحانى باشد , آنكه مثلا براى مرده دعا مى كند يا نماز ميت مى خواند روحانى باشد . اسلام مى گويد نماز ميت را هر كس مى تواند بخواند , دعاى مستحبى را به گوش بچه هر كس مى تواند بخواند , ذبح حيوانات همينطور . مثلا يهوديها مى گويند حتما خاخام بايد باشد تا اين مرغ يا حيوان ديگر را بكشد . اسلام هيچوقت براى افراد اين امتياز را قائل نشده است . اسلام البته براى ذبيحه شرايطى قائل شده است , مثلا گفته رو به قبله باشد , نام خدا بر آن جارى شود , كشنده مسلمان باشد ( تازه اين را نيز گفته كه صرفا از اين جهت كه مسلمان باشد شرط نيست بلكه غير مسلمان چون اين دستورها را اجرا نمى كند نبايد ذبح كند و به عقيده برخى از فقها اگر غير مسلمانى هم اين دستورات را اجرا كند مانعى ندارد ) اما نمى گويد كه فقط علماء دين حق دارند گوسفندها يا مرغها را ذبح كنند , و اگر غير آنها ذبح بكنند قبول نيست و حرام است . چنين چيزى در اسلام نيست .
اگر امروزه درپاره اى از تشريفات به علماء مراجعه مى كنند , از آن جهت است كه خود مردم مى خواهند , چون به علماء اعتماد بيشترى دارند , و الا اسلام نگفته است . مثلا امامت جماعت . آيا اسلام گفته است كه امام جماعت بايد از علماء باشد ؟ خير , گفته است كه بايد عادل باشد , ولى البته چون مردم از نظر عدالت به علماء بيشتر اعتماد دارند , كم اتفاق مى افتد كه براى امامت جماعت , غير عالمى را انتخاب بكنند . امام جماعت از نظر فضائل انسانى : تقوا , علم , سيادت , حتى احيانا از نظر صباحت منظر و زيبائى , از نظر هر چيزى كه براى بشر خوبى شمرده مى شود , هر چه فضائل بيشترى داشته باشد بهتر است , ولى به هر حال اين يك وظيفه اختصاصى كه مربوط به علماء باشد نيست .
يك چيزهائى هم هست كه بعد مردم آمده اند و براى علماء ساخته اند مثل استخاره كردن كه در اصل استخاره كردنش يك عده حرف دارند تا چه رسد به اينكه حتما استخاره را علماء بايد بكنند , و اين چه مصيبتى هم هست : آدم در خانه نشسته است و مشغول مطالعه يا نوشتن است , تلفن زنگ مى زند كه آقا خواهش مى كنم يك استخاره بفرمائيد . آن چيزى كه من خودم خيلى عصبانى مى شوم اينست كه در كوچه يا خيابان دارم مى روم و عادت هم دارم كه تند راه مى روم و يك عادت بدى هم كه دارم اينست كه تسبيح در دست من است و با آن بازى مى كنم , چشمشان كه به تسبيح مى افتد به ياد استخاره مى افتند و يك دفعه آدم را ميخكوب مى كنند كه آقا يك استخاره بفرمائيد . اينها ديگر چيزهائى است كه خود ما مردم در آورده ايم . البته من خودم استخاره مى كنم و مخالف با آن نيستم , ولى بهتر اينست كه هر كسى خودش استخاره كند . حتى بعضى مى گويند استخاره كسى براى كس ديگر درست نيست و هر كس خودش بايد استخاره كند , نه اينكه علماء يكى از وظايفشان استخاره كردن است . ما اين را بايد بدانيم كه به هر حال اينها به اسلام مربوط نيست .
يكى ديگر از آن چيزها مسئله ختم است . اين به علماء مربوط نيست به عنوان يك وظيفه اى كه عالم بايد انجام بدهد . اينها كارهاى غلطى است .
ما اينها را بايد بدانيم و در مقابل , بايد بدانيم كه اسلام وظايف مثبتى از عالم خواسته است . وظايفى هم ما در مقابل علماى دين داريم و آنها را فراموش كرده ايم . ما نمى دانيم كه يك عالم در مقابل اسلام چه وظايفى دارد . اگر بدانيم , علماى حقيقى و واقعى را از غير آنها تميز مى دهيم . هم نمى دانيم خودمان در مقابل علماء چه وظايفى داريم . در مقابل آمده ايم و يك حرفها و مسائل ديگرى را از خودمان وضع كرده ايم كه گاهى سر به جاهاى عجيب مى زند .
درباره ميرزاى قمى قضيه اى معروف است . اين مرد شاگرد وحيد بهبهانى آن مرد عالم فحل بزرگ كه عده زيادى از مجتهدين بزرگ شاگرد او بوده اند بوده است . ميرزاى قمى كه اهل شمال ايران بوده است پس از اينكه تحصيلات خود را در كربلا در محضر وحيد انجام مى دهد بر مى گردد به وطن خود و مردم همه مى گويند كه ميرزا ابوالقاسم برگشته است . ولى مردم دهاتى وظيفه او را هيچ تشخيص ندادند . بالاخره شب از او در يك جلسه اى دعوت مى كنند كه آقا حالا ملا شده است بيايد و وظيفه اش را انجام بدهد . وقتى مىآيد و آنجا مى نشيند , يك شاهنامه مىآورند و جلوى او مى گذارند و مى گويند قدرى شاهنامه براى ما بخوان . بيچاره چيزى كه به عمرش نخوانده است شاهنامه است . به هر حال شروع مى كند قدرى يواش يواش خواندن . آنها سرها را تكان مى دهند و مى گويند كه اى افسوس , حيف اين چند سال درس خواندن و پولهائى كه خرج كرديد , برويد فلان ملا را بگوئيد بيايد . آن ملا مىآيد , دامن رابالا مى زند و شمشير را به دست مى گيرد و يك شاهنامه اى درست مثل آن شاهنامه اى كه در قهوه خانه ها مى خواندند مى خواند , و به او مى گويند شاهنامه خواندن اينست , پس تو چه درسى خوانده اى ؟ !
در يكى از شهرستانهاى ايران كه يك سال به آنجا رفته بودم , هنگامى كه مى خواستم از عرض يك خيابان عبور كنم همان وسط خيابان يك مردى جلوى مرا گرفت و از من پرسيد كه آقا غسل جنابت به تن تعلق مى گيرد يا به جان ؟ گفتم اين را من نمى فهمم كه ( غسل جنابت به تن تعلق مى گيرد يا به جان ( يعنى چه . غسل جنابت يك نيت دارد كه اين مربوط به روح است و بعد ترتيبى دارد كه بايد نخست سرو گردن و بعد طرف راست و بعد طرف چپ را شست و اين مربوط به بدن است . آن مرد سرى تكان داد و گفت پس اين عمامه را براى چه به سرت هشته اى ؟
عده اى از مردم از علماء جوابگوئى مسائل قلندرى را مى خواهند . اتفاقا عوام يهود هم مى رفتند و از پيغمبر اينگونه سؤالات را مى كردند , مثلا مى گفتند بگو آن وقتى كه نه جزء روز است و نه جزء شب چه وقت است ؟ بايد گفت بين الطلوعين . بعضى از مردم گاهى مى پرسند كه آن چيست كه در نماز اگر بگوئى نماز باطل مى شود و اگر هم نگوئى باطل مى شود ؟ مى گويند آن نيت است كه اگر در حال نماز بر زبان بياورى نماز باطل مى شود و اگر هم نيت نكنى نماز باطل است . يادم هست در وقتى كه ما بچه بوديم يك كسى بود كه از اين مسائل قلندرى خيلى بلد بود , يك وقت يك مسأله اى طرح كرد كه احدى نتوانست جواب او را بدهد , گفت آن كدام نماز است كه با صداى الاغ باطل مى شود ؟ هيچ كس نتوانست جواب بدهد , بالاخره خودش گفت : شما يك وقت در بيابان با الاغ مشغول رفتن هستيد و آب هم در بار الاغ داريد , بعد اين الاغ را گم مى كنيد و هر چه مى گرديد او را پيدا نمى كنيد و از آب مأيوس مى شويد , ناچار براى نماز تيمم مى كنيد و چون مشغول نماز مى شويد ص داى عرعر الاغ بلند مى شود , در اينجا نماز شما باطل است , بايد وضو بگيريد و نماز بخوانيد , پس اين نمازى است كه با صداى الاغ باطل مى شود .
اينها انحراف و گمراهى است . چقدر دين مقدس اسلام راجع به علماء , پاك و منزه بحث كرده است . آن چيزى كه در درجه اول از عالم خواسته است تقوا است ( آن خطبه اى كه خواندم آنها را مى گويد ) صفا است , معنويت است , مبارزه با هواى نفس است : قد خلع سرابيل الشهوات , جامه هاى شهوت را از تن خود كنده است . اينها صفاتى است كه اميرالمؤمنين على عليه السلام درباره عالم دينى ذكر مى كند , درباره كسى كه صلاحيت دارد كه در آن بالاترين مقامات دينى قرار بگيرد همانطورى كه على عليه السلام فرمود : قد نصب نفسه لله فى ارفع الامور , من اصدار كل وارد عليه و تصيير كل فرع الى اصله . همچو كسى حق دارد اظهار نظر كند . يك قرينه ديگر هم دارم كه اين خطبه راجع به عالم است . آن اينكه بعد در نقطه مقابل , علماى سوء را ذكر مى فرمايد : و آخر قد تسمى عالما و ليس به , يعنى يك نفر ديگر هم هست كه فقط اسمش عالم است , خودش خودش را عالم مى داند ولى اسلام او را عالم نمى شناسد . آن كيست ؟ براى آن هم صفاتى ذكر مى فرمايد : كه ان شاء الله شايد در جلسه آينده براى شما بگويم .
1 . سوره توبه , آيه 122 .
2 . نهج البلاغه , خطبه 86 .
3 . اصول كافى , ج 1 , ص 32 .
4 . نهج البلاغه , خطبه 86 .